روزنامه کرمان امروز
شماره خبر: 3278
تاریخ خبر: 1394/2/16

خواندنی های تاریخی

قصه شیرین انتخاب نام خانوادگی در کرمان

به قلم:  یحیی فتح نجات


آقای ابوالقاسم هوشمند کرمانی، معروف به بهلول کرمانی بود ولی از آنجا که هر روز سر و صورتش را با تیغ می تراشید، چهره ی «یول براینر» هنرپیشه ی هالیوود، طی دهه های 1950 و 1960 میلادی را در ذهن ها تداعی می کرد. زیرا در دهه های 1330 تا 1350 هجری خورشیدی، بازار فیلم های آمریکایی و هندی در کرمان گرم بود و هنرپیشه هایی چون: شون کانری، یول براینر، کرک داکلاس، راج کاپور، راجند راکومار و... چهره هایی شناخته شده بودند. با این وصف، مرحوم هوشمند که از داناترین مردمان روزگار خود بود، انتقادهای تند را با زبان شیرین طنز بیان می کرد و ابایی هم از عواقب آن نداشت. مرحوم حاج محمدعلی خاندانی قناد که به قول کرمانی ها، همچراغ آقای حسین اطهری فالوده فروش بازار ارگ بود، می گفت: هوشمند یک روز برای صرف فالوده به مغازه فالوده فروشی اطهری که مثل برادرش علی اطهری طبع شعری هم داشت، مراجعه می کند تا با کاسه ای از فالوده های مروارید کرمان که با برف کوه های سیرچ خنک می شدند، جگرش را در هوای گرم چلّه ی تابستان خنک کند. کارگران اطهری که شناخت درستی از مرحوم هوشمند نداشتند، یخی در کاسه ی او می اندازند که آلوده به «پِرپِخل» بود. هوشمند با مشاهده ی ظرف فالوده و یخ های ناسالم به اطهری می گوید، شنیده ام شما شعر هم می گویید. اطهری فروتنانه می گوید با اجازه ی شما...! هوشمند می گوید، من هم گاهی شعری می سرایم و همین حالا بیتی به خاطرم رسید که مایلم شما نیز بشنوید. اطهری با خوشحالی، روی صندلی در نزدیکی هوشمند می نشیند تا سروده های او را بشنود. هوشمند با خونسردی می گوید:«اطهری و فالوده با یخ های آلوده/ بخور و بمیر، آسوده» و بلافاصله از فالوده فروشی اطهری بیرون آمده، عصایش را مقابل مغازه داران دیگر می گیرد و این شعر را می خواند. آن روز سرتاسر بازار، بیش از 60-50 بار این شعر را تکرار کرد و حسابی باعث کاهش اعتماد مردم به «برند اطهری» شد. زیرا فامیل اطهری با شعرهای ناب علی اطهری برادر حسین فالوده فروش، سر زبان ها افتاده بود و همه ی مردم کرمان برای خوردن فالوده یا خریدن برای مهمانی ها و خانواده هایشان به همین فالوده فروشی مراجعه می کردند.
مرحوم هوشمند با کسی شوخی نداشت و هرگاه بی عدالتی و عمل نادرستی از کسی سر می زد با جمله های طنزآمیز یا شعری زیبا، از او انتقاد می کرد و در این زمینه، ذهنی خلاق، پویا و حاضر جواب داشت.
از آنجا که در دهه های 1300 تا 1350، کوچه ها، کاروانسراهای مخروبه و خانه های متروک نزدیک به میدان ارگ و بازار به سبب وجود گاراژهای مسافربری در چهار ضلع میدان ارگ به آبریزگاه و دستشویی غریبه ها و خودی ها بدل شده بودند و همیشه بوی نامطبوع ادرار از این مکان ها به مشام می رسید، شهربانی اعلامیه ای صادر کرده بود که هرکس در معابر و اماکن عمومی ادرار کند، جریمه خواهد شد. مرحوم هوشمند از این اطلاعیه خبر نداشت و علاوه بر آن به مشکلات پروستات و عوارض پیری هم دچار بود و اگر هم خود را مکلف به رعایت این مقررات می دانست، فشار مثانه بر حسّ قانون مداری غلبه می کرد. هوشمند هم که مردی اجتماعی و منتقد بود، نمی توانست خانه نشینی و کنج عزلت اختیار کند و لذا هر روز، کوچه و خیابان و بازار را زیر پا می گذاشت تا هم بر عوارض نارسایی های قلبی غلبه کند و هم به سهم خود در اصلاح جامعه بکوشد. به هر حال مأموران شهربانی که دل پری از او داشتند، روزی او را هنگام ارتکاب این عمل ممنوعه دستگیر کرده و پس از پرونده سازی، راهی دادگاه می کنند. قاضی او را به پرداخت مبلغ 20 ریال که معادل 200 هزار ریال امروز بود، محکوم می کند. هوشمند پس از پرداخت مبلغ جریمه، از قاضی خداحافظی کرده و از اتاق او خارج می شود اما هنوز قدمی برنداشته که برمی گردد و 5 ریال دیگر هم روی میز قاضی می گذارد. قاضی با تعجب می گوید، شما که جریمه را پرداختید، این 5 ریال دیگر چیست!؟ مرحوم هوشمند می گوید: آدم باید در کار قانون راستگو باشد، من ناگهان یادم آمد که همزمان با ادرار- بی اختیار ...زی هم از من به در جکید...! و لذا این 5 ریال را به عنوان جریمه ی آن ...وز تقدیم حضورتان می کنم. هوشمند با این عمل خود، ذهن مسؤولان وقت را متوجه ی این واقعیت کرد که بسیاری از رفتارهای انسان غریزی و خارج از اختیار آدمی است که با دادگاه و جریمه قابل کنترل نیستند. به علاوه، اخذ جریمه، هنگامی موضوعیت پیدا می کند که در محل مسافر ریز، توریستی و پررفت و آمدی مثل میدان ارگ و بازار بزرگ، مستراح و آبریزگاه عمومی ساخته شده باشد. تفاوت هوشمند با دیگران در این بود که به جای نوشتن نامه های پر طول و تفصیل و درج شکواییه در نشریات و یا ایراد سخنرانی های طولانی و کسالت بار، با یک جمله و گاهی با یک واژه و یا یک بیت شعر، در نهایت ایجاز و لطافت، انتقاد می کرد و حرف دلش را می زد. مرحوم هوشمند، همچون بهلول و... از جمله شخصیت هایی تاریخی است که هر 500-400 سال یک بار ظهور می کنند و اگر مسؤولان به مصداق:«العاقل یکفیه الاشاره»، اشارات نظر آنها را دریابند، خوشا به حال جامعه ای که چنین مسؤولانی دارد و اگر وجود این قبیل افراد را برتنابند و با بند و زندان و شکنجه و... از آنها استقبال کنند، تاریخ روزی از گوشه ای سر برمی آورد و قضاوت خود را به اطلاع نسل های بعدی خواهد رساند و تاریخ موجودی است اثیری و بی باک که از دیوارهای بتنی هم عبور می کند.
یکی دیگر از شخصیت های تاریخ اجتماعی کرمان «قربونو نی زن» بود. اواخر دهه ی 1330 که من 8-7 ساله بودم، در ماهان به قربونو نی زن مشهور بود. درویشی بود که سر تا پا سفید می پوشید. کشکول و تبرزینی با خود حمل می کرد و کوه ها و دشت های کرمان را پیاده می پیمود. نی را به استادی می نواخت و یک بار در رادیو کرمان هم برنامه ای اجرا کرد. بعدها متوجه شدم، نامش «قربان علی شاه» است. به نوشته ی آقای محمد علی گلاب زاده در کتاب «نام و لقب های جالب تاریخ کرمان» او در دوم خرداد ماه 1255 خورشیدی در روستای اندوهجرد(انداجرد) به دنیا آمد. 5 ساله بود که از پدر یتیم شد و در سال 1266 مادرش نیز به سرای باقی شتافت. یکی از سادات اندوهجرد به نام میرزا محمدرضا نواب، سرپرستی او را تا 16 سالگی بر عهده گرفت. در این زمان به سیر و سلوک عارفانه مشغول شد و نزد استادان آن زمان، دستگاه ها و ردیف های موسیقی را فرا گرفت و در زمانی کوتاه به جمع استادان نواختن ساز «نی» پیوست. هر روز آب تنی می کرد و پاکیزه بود. از آب چشمه ساران می نوشید و به زندگی روستایی و طبیعت انس و الفتی عجیب داشت. زمستان و تابستان یک پیراهن بلند سفید رنگ می پوشید و جز آن، تنپوش دیگری نداشت. با اینکه در موسیقی شهرتی نداشت ولی بسیاری از استادان این هنر بر این باورند که او در نواختن نی از بسیاری از استادان صاحب نام برتر بود. به دنیا و وسایل فریبنده اش هرگز دل نبست و مصداق واقعی یک درویش بود.(بدون دکان و دستگاه) سرانجام در پنجم آذر ماه سال 1340 خورشیدی، هنگامی که 85 سال از عمرش می گذشت، در اندوهجرد در خانه ی مرحوم نواب، دار فانی را وداع گفت و در همان مکان به خاک سپرده شد و بدین سان عارفی که دید «من» را کشته بود، به لقای یار پیوست.
«سلطان قالی جهان» لقب مرحوم محمد ارجمند، تاجر قالی است که درآمد سرشار خود را صرف احداث بیمارستان، زایشگاه و مدرسه در کرمان کرد. او از جمله ثروتمندان خیراندیشی است که از صفر شروع کرد و در سایه ی سعی و تلاش بسیار، موفق شد قالی کرمان را با رنگ ها و طرح های بدیع و زیبا به جهانیان معرفی کند. به نحوی که هم اکنون آثار ارزنده ی او در آستان قدس رضوی، کاخ سفید آمریکا، کاخ باکینگهام به عنوان هنر سر پنجه ی ظریف دخترکان کرمانی و اندیشه ی مرحوم ارجمند به یادگار مانده است.
روز 13 آبان ماه 1347 که در یکی از بیمارستان های نیویورک خرقه تهی کرد، رادیو آلمان اعلام کرد:«سلطان قالی جهان» دار فانی را وداع گفت. جنازه ی این مرد خود ساخته و سخت کوش به کرمان حمل و در محل بیمارستانی که به نام خودش هم اکنون هم دایر است، دفن شد. فرزندان، نوه ها و نتیجه های این ثروت ساز بزرگ ایران، در حفظ باقیات صالحات او سعی وافر دارند و بیمارستان ارجمند یکی از بهترین بیمارستان های کرمان است. اما ای کاش نوادگان او به حفظ یادگارهای او بسنده نمی کردند و یکی از دانشگاه های معتبر پزشکی جهان را در کرمان دایر می کردند تا کرمان به عنوان قطب علمی جهان شناخته شود و روح پدرشان که پیوسته در فکر برکشیدن نام کرمان بوده است، شاد شود.
«قاسم فوت انداز» هرچند که در فرهنگ کرمان زمین، فوت انداز به افرادی گفته می شود که اهل بُلف زدن و ادعاهای بزرگ هستند ولی «فوت انداز» مورد نظر حقیر، یکی از رندان بازار کرمان بود که نامش به عنوان نخستین نماینده مطبوعات در تاریخ کرمان ثبت شده است. او که خود را بی سواد می خواند با نوعی تجاهل العارف، سعی می کرد، حرف حقی بر زبان آورد که دیگران از بیان آن عاجز بودند. وقتی که از او می پرسیدند چه کاره ای؟ می گفت: ما نماینده مدفوعاتیم...! آری، او به تجربه دریافته بود نشریات فرمایشی رژیم شاه که جرأت انتقاد از دستگاه سلطنت را ندارند و به جز «صحیح است»، «احسنت»! چیزی بر قلم نمی آورند، حرمت قلم و حشمت نویسندگی را شکسته اند و با مدفوعات چندان تفاوتی ندارند. او با این کلام موجز، خط بطلان بر سر تا پای دستگاه عریض و طویل سلطنت کشیده بود و به بهانه ی بی سوادی، خود را از داغ و درفش رهانیده بود. ایشان قاسم جهانگیری، یکی از بهترین خادمان فروتن مطبوعات است که حدود 70 سال از عمر خود را صرف خدمت به مطبوعات کشور کرد. مردی که به رغم تمکن مالی، هر روز 60-50 نسخه از روزنامه های کشور را زیر بغل می زد و در اداره های کرمان گشت می زد و به هر کارمندی یک نسخه روزنامه می داد تا سطح سواد و اطلاعات آنها بالا برود. روحش شاد و یادش گرامی باد.
علی سفید(علی هنری) علی سفید لقب یکی از تاجران معروف قالی کرمان است که در ابتدای قرن 14 هجری خورشیدی، یک تخته قالی نفیس به رضا شاه هدیه می کند و او هم لقب «هنری» به وی می دهد و از آن روز به علی هنری شناخته می شود. روانشاد دکتر باستانی پاریزی در یادداشتی که بر کتاب «نام ها و لقب های جالب در تاریخ کرمان» اثر ارزشمند آقای سید محمد علی گلاب زاده، محقق، شاعر و ادیب کرمانی نوشته است، درباره ی علی هنری(علی سفید) یادآور شده است:«کتاب حاضر، شامل بعضی القاب و خطاب هایی است که بعضی کرمانی ها به یکدیگر می داده اند. آقای محمدعلی گلاب زاده که سالها سرپرستی کرمان شناسی را بر عهده داشت، اقدام به جمع آوری این نامها کرده و خود شامل بخشی از دید اجتماعی و تاریخ اجتماعی شهر کرمان است. به خاطر دارم، سالهایی که در کرمان بودم، این شوخی رایج بود که یکی از بستگان مرحوم آقای علی هنری- تاجر قالی کرمان که دخترش از شاگردان خوب من بود- آن قوم و خویش تازه از آمریکا آمده بود و خواسته بود با آقای هنری تلفنی تماس بگیرد. آن روزها هنوز کرمانی ها اصطلاحات فرنگی مکالمه را یاد نگرفته بودند و طرف را آقا، خانم یا بی بی خطاب می کردند، آن کرمانی تازه از آمریکا آمده، تلفن را به خانه ی مرحوم هنری وصل کرد و وقتی که گوشی برداشته شد، خطاب به طرف گفته بود: الو... مرحوم هنری اول جواب نداد. طرف دوباره گفته بود: الو... مرحوم هنری با خشم در جواب او فریاد زده بود: الو و کوفت کاری، الو و زهر مار... علی خان هنری، صاحب کارخانه قالی نه، علی هنری هم نه، علی سفید(لقبی که مردم به زبان می آوردند) آری علی سفید هم نه، فقط علو؟(و این واو، حرف تخفیف یا تحبیب است که کرمانی ها معمولاً دنبال اسم آدم های مورد علاقه ی خود می آورند) مقصود من اینجا همان ترکیب علی سفید بود که مثل ده ها لقب دیگر، مردم کرمان همدیگر را می شناختند. آقای گلاب زاده کوشش کرده اند، نمونه هایی از این دست را جمع آوری کرده و توفیق یافته و من نیز آرزو دارم در تکمیل آن موفق شود. بهمن 1387 باستانی پاریزی.»
لازم به یادآوری است، کتاب «نامها و لقب های جالب در تاریخ کرمان» بسیاری از این لقب ها را به خواننده معرفی می کند و از آنجا که موضوع مقاله ی حقیر، قصه ی انتخاب نام خانوادگی در کرمان است، از ذکر دیگر لقب هایی که در کوچه و بازار و مدارس و دانشگاه ها رایج بوده و یا هنوز هم رواج دارد، خودداری می شود و علاقه مندان را به کتاب مذکور حوالت می دهم. البته ناگفته نماند که این رسم دیرینه منحصر به کرمان نبوده و نیست و در بیشتر نقاط ایران رواج دارد و گاهی از رسانه ی ملی هم شنیده می شود. مثل اصغر ترقه که در سریال های پیش از انقلاب ایفای نقش می کرد و با همین لقب شناخته می شد.
در ادامه ی این مقاله، فامیل هایی که در 90 ساله ی اخیر در امور بازرگانی، پزشکی، فرهنگی، آموزشی و بازار فعال بوده و بیشتر شنیده شده اند، به صورت الفبایی فهرست شده اند. این امکان هم وجود دارد که فامیلی از قلم افتاده باشد که با تذکر به موقع خوانندگان عزیز، تصحیح خواهد شد.

چاپ